وقت آنست که از خانه به بازار شویم


خرقه و سبحه فروشیم و بخمار شویم

قدحی باده بنوشیم چه هوشیار، چه مست


همچنان از در خمار به گلزار شویم

صبحگاهان بنشانیم ز سر رنج خمار


بعیادت بسر نرگس بیمار شویم

با پریروی پریزاد به گلگشت بهار


ناپدید از نظر خلق بیک بار شویم

بلبل آشفته و مستانه سراید غزلی


مست و آشفتۀ آن بادۀ گلنار شویم

واعظ شهر اگر منکر می خوردن ماست


ما هم از گفتۀ او بر سر انکار شویم

محتسب گر نکند حلم و صفا با رندان


با دف و چنگ و نی اش در صف پیکار شویم

سودی از گفته ندیدیم مگر تا قدری


لب ز گفتار ببندیم و بکردار شویم

گوهر بحر عطائیم چو خود نشناسیم


گوهر خویش ز بیگانه خریدار شویم

ای صبوحی طلب عشق ز بیگانه مکن


می توانیم که اندر طلب یار شویم